شنبه بعد از حمام و آرایش و کلی تیپ عوض کردن ..ساعتای نزدیک به ۷ بود که زدم بیرون ....
اول رفتم خونه دوستم مانتوشو قرض گرفتم تا از روی مدلش بدم خیاط واسم بدوزه ...
بعدش بنا به توصیه مامان جون رفتم بازار تا از مغازه کریستال فروشی واسه خودم جهیزیه ...چن تیکه ظرف بخرم (مامان دلش خوشه که دختلش (دخترش) همین روزا می ره خونه بخت ) نمی دونه که حداقل تا ۱ سال دیگه خبری نیست دلیلشو بعدا می گم ..
حالا که بعد از کلی زورو ضرب جای پارک پیدا کردم و رفتم به همون مغازه تازه یادم اومد پولای ظرفا رو نیاوردم ولی خودمو ضایع نکردم و به خودم گفتم اشکال نداره انتخاب می کنم فردا میام می برم......
ظرفا رو انتخاب کردم و زنگ زدم به دادا۲ که کجاست منم برم همونجا... خوشبختانه همون نزدیکیا تو بازار سیتی سنتر بودن ...منم رفتم اونجا و از لوازم آرایشی یه پنکیک خریدم و داشتیم میومدیم بیرون که گشت ارشادو دیدیم که پسر دایی دوستمو که موهاشو سیخ سیخی کرده بود گرفتن و دارن می برن ماهم موهامونو کمی تو بردیمو رفتیم جلو واسه اعتراض و.....
آقا پلیسه گفت برید اینجا وانستید منم گفتم هر کاری دلم بخواد انجام میدم نمی تونی بگی که چیکار کن و نکن و... خلاصه باهاش بحث کردمو و یکیشون گفت مانتوت چرا اینجوریه گفتم چشه گشادو بلنده بگه بخاطره رنگش می گی رنگ سبز اگه بد بود خدا نمی افرید خلاصه فهمید که حریف من نمی شه و رفت و ما هم رفتیم .....
زندایی اومدو خدا رحم کرد که دیر رسید وگرنه با صندل قرمز و لاکهای صورتی جیغش اونو هم با پسرش می بردن
یه سر رفتم خیاطی و بعدش قرار شد بریم با برو بچ شام بیرون تناول کنیم خلاصه تا از در خونه هاشون جمعشون کردیم طول کشید و ساعتای 10:30 بود حیو حاضر تو فست فود نشسته بودیم ...... خلاصه بعد از کلی هیز بازی و دید زدن و شام خوردن زدیم بیرون و پیش به سوی دریا ........
ساعتای 12 بود اومدیم خونه....
سلام
اگه قالب میخوای بیا
اگه قالبی اگ به جزه قالب های بلاگ اسکای داری لینک شو تو نظرات بزار تا به بلاگ اسکای ترجمه کنم
اگه خواستی ۲تا وبلاگ رو لینک کن ممنون
این ام وبلاگ خودم www.vosogh.blogsky.com
باشه مرسی
لینکیدمت
پس اگه خواستی منو بلینک