مراسم اختتامیه پاراالمپیک 2008 پکن

سیزدهمین دوره رقابت های پارالمپیک به میزبانی پکن با قهرمانی میزبان رقابتها به پایان رسید




















دانشجو در ملل مختلف

 
 
ژاپن: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!
 

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
 

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
 

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
 

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!
 

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! (مرگ بر  ا س ر ا ئـ ى ل )
 

گینه بی صاحاب!!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه  بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!
 

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
 

پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!
 

اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!
 

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!
 

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند!  عاشق عبارت « خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند! خیابان متر می کند ودر یک کلام عشق و حال می کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است!


زلزله بندر

زلزله نسبتا شدید دیروز بندرعباس، موجب وحشت مردم و هجوم سراسیمه آنها به خیابان‌ها شد. ساعت ‎ 15و‎ 30دقیقه‌و ‎ 41ثانیه امروز زمین لرزه‌ای به بزرگی ‎ 6در مقیاس امواج درونی زمین (ریشتر) حوالی بندر خمیر در غرب بندرعباس را لرزاند. به دنبال این زمین لرزه برق قسمت اعظمی از شهر بندرعباس قطع شد و مردم که در استراحت بسر می‌بردند، از وحشت به خیابان‌ها ریختند. زمین لرزه جزیره قشم را نیز به لرزه درآورد.  

 

نقل قول خودم: 

 همه مردم ریخته بودن بیرون و دور میزدن ... منم با دوستام همگی رفتیم لب دریا و تو خیابونا دور زدیم به به چه فشنایی(fashion ) و چه ماشینایی....... تا حالا کجا بودن اینا ؟ خدایا همیشه یه خورده بلرزون فقط اندازه ای که مردم بریزن بیرون ....هیجان داره ..نه؟... 

 

مشخصات زلزله دیروز
شدت زلزله6.1 ریشتر
زمانچهارشنبه - 20 شهریور - ساعت 15:30:41
محل زلزله27.160°N, 55.820°E
عمق14.2 کیلومتر (8.8 مایل)
منطقهجنوب ایران
فاصله45 کیلومتر غرب بندرعباس
150 کیلومتر شمال راس‌الخیمه، امارات عربی متحده
1035 کیلومتر جنوب‌ و جنوب شرق تهران
منبعمرکز بین‌المللی مهندسی زلزله و لرزه‌شناسی تهران

  

حاشیه دیدار ایران و عربستان

مهرزاد معدنچی و سیدمهدی رحمتی اولین بازیکنان ایرانی بودند که وارد زمین چمن ورزشگاه شدند که هنگام ورود این بازیکنان تماشاگران پر تعداد عربستانی با ایجاد سر و صداهای عجیب شرایط دشواری را به وجود آوردند.
 

45 دقیقه پس از ورود بازیکنان تیم ملی ایران به ورزشگاه ملک فهد، دیگر بازیکنان ایرانی در میان سر و صدای وحشتناک تماشاگران عربستانی پا به زمین چمن گذاشتند. در این لحظه هم بازیکنان تیم عربستان در میان تشویق کر کننده تماشاگران عربستانی وارد زمین چمن شدند. در حالی که تنها بازیکنان اصلی ایران برای گرم کردن بدن‌های‌شان به زمین چمن وارد شدند که هر هجده بازیکن عربستانی زیر نظر «گنارو» دستیار فرانسوی جوهر تمرین کردند.
 

تماشاگران عربستانی هم از ساعت 20 کم کم وارد ورزشگاه شدند. آنها با در دست داشتن پرچم این کشور به تشویق تیم‌شان می‌پرداختند. برخی از آنها کاوری بر تن کرده بودند که به زبان عربی روی آن نوشته شده بود: «دست در دست هم دهیم تا عربستان برای پنجمین بار به جام جهانی برود.» 

با وجود تبلیغات فراوانی که عربستانی‌ها روی این بازی انجام داده بودند، رسانه‌های گروهی این کشور استقبال بسیار سردی از این بازی داشتند و حدود ده خبرنگار عربی که در ورزشگاه بودند ترجیح دادند به جای حضور در جایگاه خبرنگاران در سالن کنفرانس مطبوعاتی و زیر باد کولر گازی این سالن بازی را از طریق تلویزیون تماشا کنند.   

 

وزیر ورزش و جوانان عربستان که شاهزاده این کشور هم محسوب می‌شود، بلندترین مقام رسمی عربستان بود که در کنار مهدی تاج در جایگاه ویژه نشسته بود.

در حالی که فدراسیون فوتبال ایران در رقابت‌های انتخابی جام جهانی 2006 به دلیل پرتاب یک نارنجک دست ساز با جریمه سنگین کنفدراسیون فوتبال آسیا همراه شد، تماشاگران عربستانی در طول نود دقیقه بازی اقدام به پرتاب 18 نارنجک دست ساز کردند که این مساله احتمالا با واکنش کنفدراسیون فوتبال‌ آسیا همراه خواهد شد. به گفته یکی از مسوولان فدراسیون فوتبال ایران این احتمال وجود دارد که ایران هم از عربستان شکایت کند. پس ازپرتاب این نارنجک‌ها بوی باروت ورزشگاه را پر کرده بود.
 

 تماشاگران عربستانی هنگام پخش سرود جمهوری اسلامی ایران رسم مهمان نوازی را به جا نیاوردند و با ایجاد سر و صداهای عجیب فضای بدی را در ورزشگاه به وجود آوردند. نکته جالب این بود که تماشاگران عربستانی با کوچکترین حرکت تکنیکی بازیکنان‌شان به وجد می‌آمدند اما پس از گلی که دریافت کردند، یک صدا یاسر القحطانی را صدا زدند تا اینکه الجوهر تسلیم شد و القحطانی مصدوم اما محبوب را به زمین وارد کرد اما او هم کاری از پیش نبرد.

بازتاب تساوی ایران و عربستان

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر ، به نوشته سایت گل ، عملکرد تیم ایران در نیمه دوم بهبود قابل توجهی یافت و این تیم پاداش تلاش هایش را گرفت.

مفسر شبکه دبی اسپورت با تمجید از قدرت بدنی بالای بازیکنان ایران گفت ، اینکه تیم ملی ایران را با زدن یک گل در نیمه اول بازنده دیدار با عربستان یا دیگر حریفان آسیایی به حساب بیاوریم فقط یک خیال است ، مسابقه فوتبال 90 دقیقه است و ایران در وقت مناسب با استفاده از ضربه سر یک بازیکن حرفه‌ای که در لیگ اسپانیا توپ می زند آرزوی سعودی ها را برای کسب برد در این بازی بر باد داد.

روزنامه المدینه عربستان به نقل از سعد الحرثی زننده تک گل عربستان در بازی دیشب عنوان کرد ناصر الجوهر ، ما را از ضربات کناری به سبب قامت بلند بازیکنان ایران و استفاده آنها هشدار داده بود ولی ایرانی ها کار خود را انجام دادند.

این روزنامه با اشاره به اینکه سرمربی تیم ایران به روش های الجوهر کاملا آشنا بود، نوشت : ایرانیان جریان بازی را در نیمه دوم به نفع خود تغییر دادند و به آنچه در پی آن بودند دست یافتند.

روزنامه الوطن چاپ عربستان هم گل دقایق پایانی تیم ملی فوتبال کشورمان برابر تیم ملی عربستان در ریاض را زنگ خطری برای این تیم در ادامه رقابت های مقدماتی راهیابی به جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی قلمداد کرد و نوشت در پایان بازی ، ناصر الجوهر سرمربی تیم ملی عربستان به قدرت تکنیکی و بدنی تیم ملی ایران و تجربه حرفه ای بالای آن اعتراف کرد.

روزنامه عَکاظ در این باره نوشت : همه منتقدان فوتبال در عربستان اعتقاد دارند که تعویض های نابجای سرمربی عربستان در نیمه دوم و در مقابل تعویض های کارساز دایی سرمربی ایران عامل از دست رفتن برد عربستان و تقسیم امتیازات بین دو تیم بود.

گزارشگر تلویزیون عربستان هم که دیشب در طی بازی تیم های ایران و عربستان ، در حالی که در نیمه‌ نخست به دفعات از پیروزی قطعی تیم عربستان با تعداد گل های زیاد سخن می گفت ، با آغاز فشار ایران بر دروازه عربستان در نیمه دوم لحن ملایم تری گرفت و در 20 دقیقه پایانی مسابقه برای نجات تیم ملی عربستان از زیر فشارهای تیم ملی ایران ، دست به دعا برداشت. 
 
سایت AFC هم در جستاری خبری چنین تیتر زد : " نجات ایران با گل دیرهنگام جواد نکونام "

پایگاه خبری فوتبال آسیا در این گزارش به بازی دیشب تیم های ایران و عربستان در ورزشگاه ملک فهد ریاض اشاره کرده و آورده است : سید مهدی رحمتی دروازه بان تیم ملی در نیمه اول و در دقیقه 30 دروازه اش باز شد تا میزبان با برتری به رختکن برود. سعد الحرثی در حالی توپ ارسالی از سمت راست را به تور ایران چسباند که او در میان مدافعان ایران آزاد بود و برای زدن گل خود تنها به یک بغل پا نیاز داشت.

در ادامه این گزارش آمده است: با شروع نیمه دوم فشار تیم ایران رفته رفته بیشتر شد هر چند عربستانی ها همچنان در زدن گل دوم خطرناک نشان می دادند. هر دو تیم برای حفظ برتری در جریان بازی دست به تعویض زدند که آمدن یاسر القحطانی بازیکن سال 2007 آسیا چهره سعودی ها را تهاجمی تر کرد. دایی نیز با آوردن رسول خطیبی و مجتبی جباری سعی کرد فعالیت خط حمله را بیشتر کند و خلاقیت خط هافبک را بالا ببرد.

در خاتمه گزارش پایگاه خبری فوتبال آسیا آورده شده است: " اما در نهایت این جواد نکونام بود که در دقیقه 83 و در فضای خالی نزدیک به تیر دو با ضربه سر بازی را به تساوی کشاند تا کار با نتیجه یک - یک به پایان برسد".

ایران در بازی بعدی این مرحله که 20 شهریور برگزار می شود استراحت خواهد داشت و کره شمالی دومین حریف تیم ملی ایران خواهد بود که روز 15 اکتبر در ورزشگاه آزادی حاضر خواهد شد.

ولولوژی۵

شنبه بعد از حمام و آرایش و کلی تیپ عوض کردن ..ساعتای نزدیک به ۷ بود که زدم بیرون .... 

 

اول رفتم خونه دوستم مانتوشو قرض گرفتم تا از روی مدلش بدم خیاط واسم بدوزه ... 

 

بعدش بنا به توصیه مامان جون رفتم بازار تا از مغازه کریستال فروشی واسه خودم جهیزیه ...چن تیکه ظرف بخرم (مامان دلش خوشه که دختلش (دخترش) همین روزا می ره خونه بخت ) نمی دونه که حداقل تا ۱ سال دیگه خبری نیست دلیلشو بعدا می گم .. 

 

حالا که بعد از کلی زورو ضرب جای پارک پیدا کردم و رفتم به همون مغازه تازه یادم اومد پولای ظرفا رو نیاوردم ولی خودمو ضایع نکردم و به خودم گفتم اشکال نداره انتخاب می کنم فردا میام می برم...... 

 

ظرفا رو انتخاب کردم و زنگ زدم به دادا۲ که کجاست منم برم همونجا... خوشبختانه همون نزدیکیا تو بازار سیتی سنتر بودن ...منم رفتم اونجا و از لوازم آرایشی یه پنکیک خریدم و داشتیم میومدیم بیرون که گشت ارشادو دیدیم که پسر دایی دوستمو که موهاشو سیخ سیخی کرده بود گرفتن و دارن می برن ماهم موهامونو کمی تو بردیمو رفتیم جلو واسه اعتراض و.....

آقا پلیسه گفت برید اینجا وانستید منم گفتم هر کاری دلم بخواد انجام میدم نمی تونی بگی که چیکار کن و نکن و... خلاصه باهاش بحث کردمو و یکیشون گفت مانتوت چرا اینجوریه گفتم چشه گشادو بلنده بگه بخاطره رنگش می گی رنگ سبز اگه بد بود خدا نمی افرید خلاصه فهمید که حریف من نمی شه و رفت و ما هم رفتیم .....

زندایی اومدو خدا رحم کرد که دیر رسید وگرنه با صندل قرمز و لاکهای صورتی جیغش اونو هم با پسرش می بردن

یه سر رفتم خیاطی و بعدش قرار شد بریم با برو بچ شام بیرون تناول کنیم خلاصه تا از در خونه هاشون جمعشون کردیم طول کشید و ساعتای 10:30 بود حیو حاضر تو فست فود نشسته بودیم ...... خلاصه بعد از کلی هیز بازی و دید زدن و شام خوردن زدیم بیرون و پیش به سوی دریا ........

ساعتای 12 بود اومدیم خونه.... 

 

ولولوژی4

پریشب ساعتای هشت ونیم بود که مامان اینا تصمیم گرفتن برن خونه باباحاجی (بابای مامانم) منم که حالم بد بود از اینکه تا اون موقع تو خونه مونده بودم گفتم منو برسونین خونه عمه مُقتَصد(حسابی تو زندگیش اقتصادی عمل میکنه ) چون طبق اطلاع قبلی و تماسهای مکرر تلفنی فهمیده بودم که دادا1 (خواهر اولی) و عمه کوچیکه با بچه هاش اونجان و جمع جمعه و گلشون کمه.

 

خلاصه رفتم اونجا و با استقبال پرشور عمه و بقیه مواجه شدم (جدی نگیرید).شامی خوردیمو و گپ و غیبت و خنده و بحث ........ بعد که اوضاع تکراری به نظر اومد تصمیم گرفتیم به همراه عمه کوچیکه ساعتای 10 بریم خونه عمه لارجه (با اینکه وضع مال بهتری نداره ولی تا دلت بخواد لارج و دست و دلبازه).

 

رفتیم اونجا و دیدیم به به همسایه ها اومدن با یه قلیون چاق شده واسه شب نشینی ..... بعد از صرف میوه و ترانه مادری (آخرین قسمتش بود ) ساعتای 12 راه افتادیم سمت خونه که وسطای راه عمه کوچیکه گفت وای کلید خونم نیست باید بریم خونه عمه مقتصده بگردیم ببینیم اونجا افتاده یا نه؟ و تو این هیرو ویر همش بچشو دعوا می کرد که همش تقصیر توهه و تو دست تو کیف کردی که گم شده خلاصه یه فضای متشنجی درست شده بود

 

من و دادا1  هم کلی حرص می خوردیم که باید بریم دنبال کلید بگردیم که بازهم وسطای راه عمه یادش اومد که کلید تو کیف دستیشه نه تو کیف بچه ها.

بچه بیچاره چقدر بدو بیراه شنید و تهمت خورد و هیچی نمی گفت چون از بس عمه گفت تو گم کردی واقعا باورش شده بود که خودش گم کرده...

 

خلاصه در خونه عمه که رسیدیم دیدیم ای بابا برق ندارن ...حالا تو این گرما عمه نمی دونست چیکار کنه هرچی گفتیم بیا خونه ما بخواب نیومد و یه ماشین آمبولانس هم تو مجتمع خونشون واستاده بود ترسیدیم و به عمه گفتیم بپرسه خلاصه یه معطلی دیگه سر این داشتیم ...

فهمیدیم که مال یکی از دوستای همسایه عمه بوده که اومده اینجا..... خاک تو سرش آخه  با ماشین 115 هم می یان مهمونی.....

فکر می کنم رسوندن عمه به جای 15 دقیقه حدود 30 دقیقه به طول انجامید... 

ساعتای 1:15 بود که خوابیدم به امید ولولوژی دیگر.

مطلب باحال درباره ترانه مادری

بچه ها این مطلبو درباره سریال ترانه مادری تو وبلاگ http://www.taraneye-madari.blogfa.com  دیدم گفتم واستون بذارم

خیلی باحاله......

 

خوانندگان گرامی به علت  تخصصی بودن مفاهیم سریال سوالات فوق العاده مفهومی می باشد.در انتخاب پاسخ درست دقت فرماید

 

سکانسی از فیلم:

چند هفته ای از آغاز اولین ترم دانشگاه می گذرد نغمه از ماشینش پیاده می شود.در همین لحظه پویا که با تاکسی موتور نغمه را تعقیب می کرده از موتور پیاده می شود.روبروی نغمه قرار می گیرد جعبه ی کادوپیچ شده ی غر و غوزی را در میاورد به نغمه نگاه می کند
  کادو را به طرف نغمه  می گیرد و طی یک عملیات انتحاری ناغافل به نغمه می گوید می خواستم باهاتون ازدواج کنم نغمه که برق از کله اش پریده به پویا می گوید که برود و در حالی که یادش رفته برای چه پیاده شده بوده سوار اتوموبیلش می شود و شروع به گریه کردن می کند……. .

 
 1-
به نظر شما نویسنده برای یاددادن چه نکته ای سکانس فوق را در فیلم جای داده است؟؟
الف) این که پسرهای 17ـ18 ساله چقدر خل وچلند!!!
ب) عشق و عاشقی سن وسال نمی شناسد!!!
ج) دانشگاه محل شکوفایی استعدادهای نشکفته ی جوانان ایرانی ست!
د) خواستگاری باید با تقدیم یک هدیه آغاز شود…..

 
2-
به نظر شما بهرام و پویا که آخر فیلم مشخص می شود برادرند چرا اصلا به هم شبیه نیستند؟
الف)اشکال ژنتیکی وجود داشته است!!!
ب) پیام فیلم مهم است و بقیه موارد ممکن است در هر فیلم ایرانی یا هندی پیش بیاید.
ج) برای رد گم کنی!!
د)انتخاب بازیگران فیلم دچار کم بینی مفرط بوده است!!!

 3-
به نظر شما کارگردان با ساخت این فیلم نامه شعور مخاطب را در چه حدی فرض نموده است؟
الف) درحد یک نخود
 ب) درحد شعور یک بز ماده.
ج) در حدشعور یک بز نر(عمق فاجعه دراین گزینه نسبت به گزینه بالایی بیشتر است!!)
د) کارگردان مخاطب را بی شعور فرض نموده است!!

 
4
ـ به نظر شما بهرام و پویا در چه رشته ای و در چه دانشگاهی قبول شده اند که تعداد ورودی های ترم اولی در آن فقط 15 نفراست؟(این سوال با توجه به تعداد دانشجویان موجود در سکانسهای دانشگاه طرح شده است.(
الف) سیم کشی تلفنهای بی سیم ـ  واحد دوقوز آباد کرج
ب) برق زیر شاخه ی سه فاز عشقولانه واحد گوشتال تپه ی شهریار
ج) عمران زیر شاخه ی آبادانی و توسعه روابط عشقولانه امیرآباد یزدان شهر بومهن
 
5-
به نظر شما در این سریال کارگردان چگونه تصویری از دانشگاه ارائه می کند؟
 الف) تصویر خیلی بی تربیتی ای!!!
ب) بنگاه همسریابی.
ج) دقیقا محل تحصیل و کسب علم.
د) تیمارستان.


6- 
به نظر شما پویا چرا عاشق نغمه شده است؟؟
الف) چون بقیه دخترهای کلاسشان همه دوست پسر دارند ولی نغمه تابلو بازی در نمیاورد!!!
ب) چون در متن فیلم نامه بوده است!!

 
ج) چون کله اش بوی قورمه سبزی می دهد!
د) چون فکر می کند همین ترم اولی باید یک فکری بردارد وگرنه

 
7-
به نظر شما در سکانس فوق چرا نغمه پس از خواستگاری پویا در اتوموبیل گریه می کند؟
الف) از ابهت عشق اساطیری پویا دلش هری پایین ریخته است!!!
ب) به بدبختی و خاک تو سری خودش!!!
ج) از دست نویسنده که اورا به چه فلاکتی کشانده است!!
د) از شباهت داستان خودش و پویا به لیلی و مجنون اشکش در آمده است!!!

 
8-
به نظر شما این فیلم در چه ژانری ساخته شده است؟؟
الف) تخیلی عشقولانه!
ب) وحشت ـ تخیلی!!
ج) حماسی پروانه ای!
د) سرکاری!!!
 

9-
به نظر شما این فیلم برای چه گروه سنی ساخته شده است؟؟؟
الف) جنین!!!
ب) 5/1 تا 5/3 سال!!!
ج) 1 تا 100 سال!!!
د) با توجه به پیچیدگی های داستانی فیلم فعلا نظر قطعی نمی توان داد!!

 
10-
دیدن  کدام فیلمی را به دیدن این فیلم ترجیح می دهید؟
الف) دختر لر
ب ) در پناه تو!!!
ج) لورل هاردی!!!
د) تلویزیون خاموش!!!

 
11-
پایان فیلم را چگونه پیش بینی می کنید؟
 الف) بهرام و پویا و فرهاد سر نغمه می جنگند.در پایان این نبرد عشقی پویا در حالی که قلب فرهاد را در دست راست و قلب بهرام را در دست چپ گرفته زخم وزیلی !! روبروی پنجره ی  اتاق نغمه زیر باران روی زمین می افتد!!!

 
ب) پویا و نغمه با هم ازدواج می کنند بهرام و سمیرا هم با هم ازدواج می کنند و فرهاد و خاله ی بهرام هم همین طور!!!

 
ج )پویا پایش به پارتی های شبانه باز می شود درست هنگامی که نغمه به او جواب مثبت می دهد پویا می فهمد که ایدز گرفته خودرا کنار می کشد نغمه پس از شکست عشقی با بهرام سر سفره ی عقد می نشیند درست در هنگام گفتن بله مادر پویا در اتاق را باز می کند و می گوید که دکتر گفته پویا توهم ایدز داشته و در حقیقت سالم است و… 

 
د) نغمه از دست این سه تا خل وچل خود کشی می کند پویا ترک تحصیل می کند بهرام به جرم شرکت در پارتی های شبانه دستگیر می شودو….

بازی گلشیفته فراهانی در فیلم Body of Lies

Body Of Lies - Hotkey.Blohga

به گزارش پارسینه به نقل از اعتماد، روز جمعه 10 اکتبر 2008 برابر با 19 مهرماه سال 1387 نمایش فیلمی در سینماهای امریکا و انگلستان آغاز می شود که به واسطه یک ویژگی مهم برای ایرانیان جذاب و مهم است.

«مجموعه دروغ ها» جدیدترین فیلم کارگردان کهنه کار سینمای امریکا ریدلی اسکات در این روز به پرده سینماها می رود که نام یک بازیگر شناخته شده سینمای ایران در میان اسامی دست اندرکاران آن به چشم می خورد؛ گلشیفته فراهانی.

پس از آنکه سایت سینمایی معتبر imdb حدود 10 روز پیش نام گلشیفته فراهانی را به جمع بازیگران این فیلم اضافه کرد، کمپانی برادران وارنر هم چهارشنبه شب در تریلر جدیدی که از فیلم منتشر کرد تصاویری از بازی فراهانی را قرار داد تا سرانجام شایعه یی که یک سال است در محافل سینمایی و رسانه یی به گوش می رسد، تایید شود.

سایت imdb هنوز توضیحی درباره نقش فراهانی و نام شخصیتی که او آن را ایفا می کند ارائه نداده است اما تا پیش از این از درج نام این بازیگر در لیست دست اندرکاران فیلم «مجموعه دروغ ها» با نام اصلی Body of lies خودداری می کرد. فیلم بر مبنای کتابی به همین نام نوشته دیوید ایگناتیوس یادداشت نویس معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. این کتاب آوریل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سینمایی آن توسط کمپانی معروف برادران وارنر خریداری شد.

رمان «مجموعه دروغ ها» مضمونی در ارتباط با مبارزه با تروریسم دارد و داستان یک مامور سیا به نام راجر فریس است که برای پیدا کردن یک تروریست مهم از سران القاعده به نام «سلیمان» به اردن می رود.

کتاب تا حدودی به نقد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا می پردازد و در مجموع اثر منتقدانه یی محسوب می شود. در برگردان سینمایی این رمان تغییراتی ایجاد می شود که یکی از مهم ترین آنها اضافه شدن شخصیتی به نام «عایشه» است که در داستان اصلی با نام «آلیس» وجود داشت. شخصیتی که قهرمان داستان در جریان پیدا کردن سلیمان دلباخته اش می شود.

ویلیام موناهان فیلمنامه نویس اسکاربرده به خاطر فیلم معروف «مردگان» مارتین اسکورسیزی که کار بازنویسی و اقتباس از داستان اصلی را برعهده داشته، شخصیت عایشه را در قالب یک پرستار تصویر کرده که البته هنوز جزئیات کامل آن مشخص نیست.

گلشیفته فراهانی ایفاگر این نقش است در حالی که نقش نخست فیلم را لئوناردو دی کاپریو بازی می کند و راسل کرو هم بازیگر نقش مهم دیگری در فیلم است.

فیلمبرداری فیلم سال گذشته آغاز شد و بخش های مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فیلمبرداری شده است. گفته می شود بعد از انتخاب گلشیفته فراهانی برای بازی در فیلم سازندگان آن تغییراتی در فیلمنامه اولیه انجام داده اند تا حضور فراهانی در فیلم با موازین خاص حقوقی و قانونی کشور در تضاد نباشد.

ریدلی اسکات کارگردان کهنه کار انگلیسی در فیلم هایش همواره تلاش داشته نگاهی چندجانبه به مضامین داشته باشد و گواه آن فیلم معروف «ملکوت آسمان» است که در آن تصویری واقع گرایانه از مسلمانان ارائه و به طور ضمنی از صلاح الدین ایوبی ستایش می شود.

حضور بازیگران ایرانی در فیلم های هالیوودی سابقه طولانی دارد اما در چند سال اخیر تعدادی از بازیگران فعال فعلی سینمای ایران امکان حضور در چند فیلم مهم هالیوود را یافته اند که مهم ترین آنها همایون ارشادی است که سال گذشته فیلم «بادبادک باز» با بازی او در سینماهای جهان اکران شد. او هم اینک مشغول بازی در فیلم جدید الخاندرو آمه نابار با نام «آگورا» است.

Body Of Lies - Hotkey.Blogfa


با این همه حضور فراهانی در فیلم جدید ریدلی اسکات که بسیاری از اکنون آن را از شانس های مسلم اسکار 2009 می دانند سرفصل جدیدی در حضور بازیگران سینمای ایران در عرصه های بین المللی خواهد گشود.

همچنین بنا بر گزارش سینمای ما، گفته می شود یکی از شرایط اصلی و ابتدایی گلشیفته فراهانی برای حضور در این فیلم، رعایت کامل حجاب اسلامی در تمام نماهای فیلم بوده که این شرط حتی در قرارداد این بازیگر برای فیلم هم قید شده است.

فیلم تازه ریدلی اسکات برخلاف پروژه‌های سینمایی قبلی‌اش در سکوت نسبی خبری و رسانه‌ای تولید شد که گویا دلیل اصلی این سکوت خبری، موضع تند ضد آمریکایی فیلم است.

ولولوژی3

جمعه ساعت 10:30 بود که مامان اومد صدا زد که پاشین ساعت یازدهه ...صبحونه نخود درست کردم بخورین.... که با موجی از اعتراضات روبرو شد : که ای بابا ما همین یه روز جمعه رو داریم که یه سیر بخوابیم ولمون کن ........حالا ساعت 12 بخوریم طوری میشه 

ولی اون دیگه کار خودشو کرده بود چون دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد ..خواهرم هم همینطور ...البته اون خیلی شکمووهه ..تا شنید مثل برق گرفته ها پا شد رفت سراع نخودها

ما هم از ترس اینکه دیگه هیچی گیرمون نیاد مجبور شدیم پا شیم

دادا2 (خواهر دومی )مثل خر می خورد تازه می گفت چرا اینجوری درست کردی بدمزست

نزدیکای ظهر بود که خاله زنگ زد که ما ظهر می یایم اونجا ..... با 3 تا بچه.... تصور کن با داش کوچولو ما میشن 4 تا.... چقدر بگم که ما همین یه روز جمعه رو داریم که آرامش داشته باشیم..هیشکی نوفهمه...

عصر رفتیم خونه سارا دختر همسایه از اونجا هم تصمیم گرفتیم بریم بازار ...آخه شب قرار بود برم تولد هیچی نداشتم کادو ببرم

ساعتای نه و نیم بود که دادا1 و نومزدش اومدن دنبالم که بریم تولد.....عجب تولدی...

دختره یواشکی خونه دوست پسرش تولد گرفته بود و به صرف ارکستر و رقص نور و مشروب و ......

ولی امان از پذیرایی کم و مسخرش و ساندویچ همبر بدمزه و..... که ساعت 12 هم پاشدیم رفتیم از ترس اینکه مامورا بریزن تو خونه و خلاصه ما هم از نون خوردن بیفتیم(منظورم استخدامی تو اداره که دیگه همینم با یه شب خوشی از دست میره)

ساعتای 1 بود که خوابیدیم  

 

ولولوژی2

۳شنبه عصر تصمیم گرفتیم بریم خونه عموی مامانم که 3 هفتس فوت کرده و به بازماندگانش سری بزنیم

خلاصه با مامان و داش کوچولو و دادا (به زبان بندری همون خواهره) رفتیم اونجا و کلی به گپ و خنده گذشت و عکسایی که در ولولوژی قبلی چاپ شده بودو نیگا کردیم و یاد خاطره ها و........

ساعتای نه و نیم بود که پا شدیم و تو راه همه جلیز و ولیز می کردیم که دیگه کجا بریم

مامان گفت بریم خونه عمه ارشده ولی یادمون اومد که جمعه ناهار اونجا ول بودیم خلاصه گفتیم بقیه ساعات رو به خونه عمه کوچیکه بریم که رفتیم و اونجا روانی شدیم چون 2 پسر شیطون که اون داشت با داش ما می شدن 3تا که تا می تونستن با روح و روان ما بازی کردن و سوهان کشیدن

ساعت 11 دیگه طاقتا تموم شدو ما اومدیم خونه به صرف سریال ترانه مادری....

ولولوژی۱

پریشب جاتون خالی بازم یه ولولوژی دیگه

 

اول رفتیم عکاسی کلی عکس چاپ کردیمو ....و به یه زوج جوون که پسره کلی خوشتیپ بود ولی آخرش دیدیم که خودش و زنش سوار موتور گازی شدن و رفتن حسابی خندیدیم

خدا بهمون رحم کنه .... که اینقدر مسخره می کنیم.....

بعدش رفتیم دنبال مصی جلوی سمبوسه فروشی ...اونجا پسر همسایه رو دیدیم و مجبورش کردیم واسه ما هم سمبوسه بخره

 

بعدش رفتیم خونه مصی و زدیم رقصیدیم تا ساعت ۱۰

 

بعدش رفتیم خونه خالم چون می دونستیم نومزد دختر خاله که هنوز ندیده بودیمش امشب اونجاست( یه خاله دیگه خبر چینی کرده بود) خلاصه مثلا ما اتفاقی اومدیم اونجا و از برکت نومزد جدید کلی پذیرایی شدیم و چیزای خوشمزه خوردیم و بعد از سریال ترانه مادری یعنی ساعت ۲۳:۳۰ تصمیم گرفتیم بریم خونه بابا بزرگ دنبال مامانم بیاریمش خونه

 

ساعت ۱۲ خونه بابابزرگ بودیمو بعد با مامان جون و داداش کوچولو اومدیم خونه

 

تا ساعتهای ۱:۳۰ بامداد هم به گپ و غیبت کردن از خونه خاله گذشت

 

وای صبح هم به سختی و زور و ضرب پاشدم برم اداره که تو سرویس هم کاملا خواب بودم

یک آلمانی به جای رضازاده بر سکوی اول المپیک ایستاد

ماتیاس اشتاینر از آلمان با مجموع ۴۶۱ کیلوگرم قهرمان دسته فوق سنگین بازیهای المپیک ۲۰۰۸ پکن شد.
اشتاینر در یکضرب وزنه ۲۰۳ کیلوگرم را بالای سر برد و در دو ضرب نیز موفق شد وزنه ۲۵۸ کیلوگرمی را مهار کرده و با ۴۶۱ کیلوگرم مجموع به مدال طلای این دوره از بازیها دست یابد. بعد از وی یوگنی چیگیشف از روسیه و ویکتورز شرباتیس از لتونی به ترتیب با مجموع ۴۶۰ و ۴۴۸ کیلوگرم عناوین دوم و سوم را به خود اختصاص دادند و مدال های نقره و برنز را بر گردن آویختند.

حسین رضازاده از کشورمان در رقابت‌های المپیک ۲۰۰۴ آتن با بلند کردن وزنه ۲۱۰ کیلوگرم یکضرب، ۵/۲۶۲ دو ضرب و مجموع ۵/۴۷۲ به مدال طلای دسته فوق سنگین وزن دست پیدا کرده بود.



عشق به لیلی رو حال کردی....... یه خورده (با شما هستم آقایون) یاد بگیرین

۹درس زندگی

۹درس زندگی :

  یه مطلبی رو تو یه وبلاگی http://sarasadr.blogfa.com/8702.aspxمیخوندم جالب بود واستون گذاشتم شما هم بخونید

درس اول : یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!


درس دوم: یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه… راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!… کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!

نتیجهء اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!


درس سوم: بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد… همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد… زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه… همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود… تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین!… بعد از چند لحظه تفکر ، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پیتر میده و میره… زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و به حمام برگشت… پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود… پیتر گفت: خوبه… چیزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!

نتیجهء اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه ، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید!


درس چهارم: من خیلی خوشحال بودم… من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم… والدینم خیلی کمکم کردند… دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود… فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود… اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم… یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی… سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم… اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم… وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم… یهو با چهرهء نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی… ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم… ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم… به خانوادهء ما خوش اومدی!

نتیجهء اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید


درس پنجم: یه شب خانم خونه اصلا” به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه. شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه. خانم خونه بر میداره به
۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه. ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونهء اونا پیش اوناست!!

نتیجهء اخلاقی: یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری هستند!


درس ششم: چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…
اولی: پسر من باعث افتخار وخوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.
دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای
۳۰۰۰
متری بهش هدیه داد.
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا” همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای
۳۰۰۰ متری هدیه گرفت!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت به چیزی که کاملا” در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن!


درس هفتم: توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره.
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط
۱۰۰۰
دلاره. اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره.
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید
۲۰۰۶ رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش ۲۶۰۰۰۰
دلار بود.
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری.
زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلا” میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن
۹۵۰۰۰۰
دلاره.
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن
۹۰۰۰۰۰
دلار بیشتر ندی.
زن: خیلی خوبه. بعدا” می بینمت عزیزم. خداحافظ.
مرد: خداحافظ.
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!

درس هشتم: یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت: خب… این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که
۳۰
سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد
۹۰ سالش شد!

نتیجهء اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!


درس نهم: یه مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر
۲۵
ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختهایه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما” یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا” منظور منم همین بود!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ٬ادعا نداشته باش

اندر حکایات ولگردی

۵شنبه شب با خواهرم تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه بخوابیم

بگو خوب  .......

خوب

خلاصه قرار شد اول با مامانم برم خونه یکی از فامیلها که مامانشون فوت کرده بود برای تسلیت.

بگو خوب....

خووب

خوب معلومه که کم آرایش کردم و مجبور شدم از اونجایی که قرار بود جیم بزنم و با دختر عمه برم بازار... کیف لوازم آرایش رو هم بردارم و بزارم تو ماشین

بگو خوب...

خوب

بعد از مجلس پرسه.. سریع گازشو گرفتم تا بازار... چون دختر عمه در بازار واستاده بودو هر چی فحش تو عالمه رو داشت بهم می داد

بعد از خرید(یه کیف خریدم که حالا پشیمونم.. می خوام پسش بدم) رفتیم خونه عمه

فرداش جمعه بود که عمه به مامان اینا گفت که ظهر به صرف نخود پلو با گوشت بیان اونجا

خلاصه تا عصر اونجا بودیمو و قتی خواستم برم خونه فهمیدم که کیف آرایشی من تو ماشین نیست و کاملاً غیب شده

حسابی حالم گرفته شد و سوختم

شب هم با لوازم آرایش خواهرم آرایش کردمو و شام رفتیم بیرون جاتون خالی

به هر حال قرعه کشی وام ماهانه به مبلغ 850000 تومان هم همون جا با بچه ها انجام دادیم که باز هم برنده نشدم ......که بازم حالم گرفته شد

حق میدین که شب خوابم نبره....آره؟

روزی دیگر با مدیر

وای چی شد

وقتی رفتم پیش مدیر که چرا این همه زحمت کشیده و زیر آبی رفته .....خشکش زد و از اونجایی که فکر نمی کرد لو بره و من همه چیزو بفهمم ...... برای جلوگیری از جواب دادن و بیشتر ضایع شدن گفت اگه اومدی دعوا بفرما بیرون .....منم ا گفتم متاسفم و زدم بیرون......

از اون روز ما باهم اصلا حرف نمی زنیم.....

خدا عاقبت استخدامی منو به خیر کنه .......ایشالله به سزای اعمالش برسه و منم استخدام بشم و پوزش به خاک کشیده و مالیده و خونی بشه........

مدیر زمخت

من توی یه اداره دولتی کار می کنم و 2 ساله که قراردادی هستم  ولی وقتی قرارشد که استخدامم کنن

 ای دل غافل .... مدیر بخش ، حسابی پیش معاون اداره زیرآبزنی منو کرده و کارمن فعلا تا اطلاع ثانوی لنگ موند

می خوام خفش کنم نامرد

سپردمش به خدا.... ایشالله که خیر نبینه که با آینده جوون گلی مثل من بازی کرد

  

شروع تازه

سلام به همگی

من اومدم

یه دختر بندری

تو این وبلاگ می خوام خاطرات و مطالب جالب واستون بنویسم

خیلی خیلی خوش اومدم       مگه نه؟