ژاپن: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!
مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!
اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! (مرگ بر ا س ر ا ئـ ى ل )
گینه بی صاحاب!!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!
کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!
اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!
انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!
ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت « خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند! خیابان متر می کند ودر یک کلام عشق و حال می کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است!
زلزله نسبتا شدید دیروز بندرعباس، موجب وحشت مردم و هجوم سراسیمه آنها به خیابانها شد. ساعت 15و 30دقیقهو 41ثانیه امروز زمین لرزهای به بزرگی 6در مقیاس امواج درونی زمین (ریشتر) حوالی بندر خمیر در غرب بندرعباس را لرزاند. به دنبال این زمین لرزه برق قسمت اعظمی از شهر بندرعباس قطع شد و مردم که در استراحت بسر میبردند، از وحشت به خیابانها ریختند. زمین لرزه جزیره قشم را نیز به لرزه درآورد.
نقل قول خودم:
همه مردم ریخته بودن بیرون و دور میزدن ... منم با دوستام همگی رفتیم لب دریا و تو خیابونا دور زدیم به به چه فشنایی(fashion ) و چه ماشینایی....... تا حالا کجا بودن اینا ؟ خدایا همیشه یه خورده بلرزون فقط اندازه ای که مردم بریزن بیرون ....هیجان داره ..نه؟...
مشخصات زلزله دیروز | |
شدت زلزله | 6.1 ریشتر |
زمان | چهارشنبه - 20 شهریور - ساعت 15:30:41 |
محل زلزله | 27.160°N, 55.820°E |
عمق | 14.2 کیلومتر (8.8 مایل) |
منطقه | جنوب ایران |
فاصله | 45 کیلومتر غرب بندرعباس 150 کیلومتر شمال راسالخیمه، امارات عربی متحده 1035 کیلومتر جنوب و جنوب شرق تهران |
منبع | مرکز بینالمللی مهندسی زلزله و لرزهشناسی تهران |
مهرزاد معدنچی و سیدمهدی رحمتی اولین بازیکنان ایرانی بودند که وارد زمین چمن ورزشگاه شدند که هنگام ورود این بازیکنان تماشاگران پر تعداد عربستانی با ایجاد سر و صداهای عجیب شرایط دشواری را به وجود آوردند.
45 دقیقه پس از ورود بازیکنان تیم ملی ایران به ورزشگاه ملک فهد، دیگر بازیکنان ایرانی در میان سر و صدای وحشتناک تماشاگران عربستانی پا به زمین چمن گذاشتند. در این لحظه هم بازیکنان تیم عربستان در میان تشویق کر کننده تماشاگران عربستانی وارد زمین چمن شدند. در حالی که تنها بازیکنان اصلی ایران برای گرم کردن بدنهایشان به زمین چمن وارد شدند که هر هجده بازیکن عربستانی زیر نظر «گنارو» دستیار فرانسوی جوهر تمرین کردند.
تماشاگران عربستانی هم از ساعت 20 کم کم وارد ورزشگاه شدند. آنها با در دست داشتن پرچم این کشور به تشویق تیمشان میپرداختند. برخی از آنها کاوری بر تن کرده بودند که به زبان عربی روی آن نوشته شده بود: «دست در دست هم دهیم تا عربستان برای پنجمین بار به جام جهانی برود.»
با وجود تبلیغات فراوانی که عربستانیها روی این بازی انجام داده بودند، رسانههای گروهی این کشور استقبال بسیار سردی از این بازی داشتند و حدود ده خبرنگار عربی که در ورزشگاه بودند ترجیح دادند به جای حضور در جایگاه خبرنگاران در سالن کنفرانس مطبوعاتی و زیر باد کولر گازی این سالن بازی را از طریق تلویزیون تماشا کنند.
وزیر ورزش و جوانان عربستان که شاهزاده این کشور هم محسوب میشود، بلندترین مقام رسمی عربستان بود که در کنار مهدی تاج در جایگاه ویژه نشسته بود.
در حالی که فدراسیون فوتبال ایران در رقابتهای انتخابی جام جهانی 2006 به دلیل پرتاب یک نارنجک دست ساز با جریمه سنگین کنفدراسیون فوتبال آسیا همراه شد، تماشاگران عربستانی در طول نود دقیقه بازی اقدام به پرتاب 18 نارنجک دست ساز کردند که این مساله احتمالا با واکنش کنفدراسیون فوتبال آسیا همراه خواهد شد. به گفته یکی از مسوولان فدراسیون فوتبال ایران این احتمال وجود دارد که ایران هم از عربستان شکایت کند. پس ازپرتاب این نارنجکها بوی باروت ورزشگاه را پر کرده بود.
تماشاگران عربستانی هنگام پخش سرود جمهوری اسلامی ایران رسم مهمان نوازی را به جا نیاوردند و با ایجاد سر و صداهای عجیب فضای بدی را در ورزشگاه به وجود آوردند. نکته جالب این بود که تماشاگران عربستانی با کوچکترین حرکت تکنیکی بازیکنانشان به وجد میآمدند اما پس از گلی که دریافت کردند، یک صدا یاسر القحطانی را صدا زدند تا اینکه الجوهر تسلیم شد و القحطانی مصدوم اما محبوب را به زمین وارد کرد اما او هم کاری از پیش نبرد.
شنبه بعد از حمام و آرایش و کلی تیپ عوض کردن ..ساعتای نزدیک به ۷ بود که زدم بیرون ....
اول رفتم خونه دوستم مانتوشو قرض گرفتم تا از روی مدلش بدم خیاط واسم بدوزه ...
بعدش بنا به توصیه مامان جون رفتم بازار تا از مغازه کریستال فروشی واسه خودم جهیزیه ...چن تیکه ظرف بخرم (مامان دلش خوشه که دختلش (دخترش) همین روزا می ره خونه بخت ) نمی دونه که حداقل تا ۱ سال دیگه خبری نیست دلیلشو بعدا می گم ..
حالا که بعد از کلی زورو ضرب جای پارک پیدا کردم و رفتم به همون مغازه تازه یادم اومد پولای ظرفا رو نیاوردم ولی خودمو ضایع نکردم و به خودم گفتم اشکال نداره انتخاب می کنم فردا میام می برم......
ظرفا رو انتخاب کردم و زنگ زدم به دادا۲ که کجاست منم برم همونجا... خوشبختانه همون نزدیکیا تو بازار سیتی سنتر بودن ...منم رفتم اونجا و از لوازم آرایشی یه پنکیک خریدم و داشتیم میومدیم بیرون که گشت ارشادو دیدیم که پسر دایی دوستمو که موهاشو سیخ سیخی کرده بود گرفتن و دارن می برن ماهم موهامونو کمی تو بردیمو رفتیم جلو واسه اعتراض و.....
آقا پلیسه گفت برید اینجا وانستید منم گفتم هر کاری دلم بخواد انجام میدم نمی تونی بگی که چیکار کن و نکن و... خلاصه باهاش بحث کردمو و یکیشون گفت مانتوت چرا اینجوریه گفتم چشه گشادو بلنده بگه بخاطره رنگش می گی رنگ سبز اگه بد بود خدا نمی افرید خلاصه فهمید که حریف من نمی شه و رفت و ما هم رفتیم .....
زندایی اومدو خدا رحم کرد که دیر رسید وگرنه با صندل قرمز و لاکهای صورتی جیغش اونو هم با پسرش می بردن
یه سر رفتم خیاطی و بعدش قرار شد بریم با برو بچ شام بیرون تناول کنیم خلاصه تا از در خونه هاشون جمعشون کردیم طول کشید و ساعتای 10:30 بود حیو حاضر تو فست فود نشسته بودیم ...... خلاصه بعد از کلی هیز بازی و دید زدن و شام خوردن زدیم بیرون و پیش به سوی دریا ........
ساعتای 12 بود اومدیم خونه....
پریشب ساعتای هشت ونیم بود که مامان اینا تصمیم گرفتن برن خونه باباحاجی (بابای مامانم) منم که حالم بد بود از اینکه تا اون موقع تو خونه مونده بودم گفتم منو برسونین خونه عمه مُقتَصد(حسابی تو زندگیش اقتصادی عمل میکنه ) چون طبق اطلاع قبلی و تماسهای مکرر تلفنی فهمیده بودم که دادا1 (خواهر اولی) و عمه کوچیکه با بچه هاش اونجان و جمع جمعه و گلشون کمه.
خلاصه رفتم اونجا و با استقبال پرشور عمه و بقیه مواجه شدم (جدی نگیرید).شامی خوردیمو و گپ و غیبت و خنده و بحث ........ بعد که اوضاع تکراری به نظر اومد تصمیم گرفتیم به همراه عمه کوچیکه ساعتای 10 بریم خونه عمه لارجه (با اینکه وضع مال بهتری نداره ولی تا دلت بخواد لارج و دست و دلبازه).
رفتیم اونجا و دیدیم به به همسایه ها اومدن با یه قلیون چاق شده واسه شب نشینی ..... بعد از صرف میوه و ترانه مادری (آخرین قسمتش بود ) ساعتای 12 راه افتادیم سمت خونه که وسطای راه عمه کوچیکه گفت وای کلید خونم نیست باید بریم خونه عمه مقتصده بگردیم ببینیم اونجا افتاده یا نه؟ و تو این هیرو ویر همش بچشو دعوا می کرد که همش تقصیر توهه و تو دست تو کیف کردی که گم شده خلاصه یه فضای متشنجی درست شده بود
من و دادا1 هم کلی حرص می خوردیم که باید بریم دنبال کلید بگردیم که بازهم وسطای راه عمه یادش اومد که کلید تو کیف دستیشه نه تو کیف بچه ها.
بچه بیچاره چقدر بدو بیراه شنید و تهمت خورد و هیچی نمی گفت چون از بس عمه گفت تو گم کردی واقعا باورش شده بود که خودش گم کرده...
خلاصه در خونه عمه که رسیدیم دیدیم ای بابا برق ندارن ...حالا تو این گرما عمه نمی دونست چیکار کنه هرچی گفتیم بیا خونه ما بخواب نیومد و یه ماشین آمبولانس هم تو مجتمع خونشون واستاده بود ترسیدیم و به عمه گفتیم بپرسه خلاصه یه معطلی دیگه سر این داشتیم ...
فهمیدیم که مال یکی از دوستای همسایه عمه بوده که اومده اینجا..... خاک تو سرش آخه با ماشین 115 هم می یان مهمونی.....
فکر می کنم رسوندن عمه به جای 15 دقیقه حدود 30 دقیقه به طول انجامید...
ساعتای 1:15 بود که خوابیدم به امید ولولوژی دیگر.
بچه ها این مطلبو درباره سریال ترانه مادری تو وبلاگ http://www.taraneye-madari.blogfa.com دیدم گفتم واستون بذارم
خیلی باحاله......
خوانندگان گرامی به علت تخصصی بودن مفاهیم سریال سوالات فوق العاده مفهومی می باشد.در انتخاب پاسخ درست دقت فرماید
سکانسی از فیلم:
چند هفته ای از آغاز اولین ترم دانشگاه می گذرد نغمه از ماشینش پیاده می شود.در همین لحظه پویا که با تاکسی موتور نغمه را تعقیب می کرده از موتور پیاده می شود.روبروی نغمه قرار می گیرد جعبه ی کادوپیچ شده ی غر و غوزی را در میاورد به نغمه نگاه می کند کادو را به طرف نغمه می گیرد و طی یک عملیات انتحاری ناغافل به نغمه می گوید می خواستم باهاتون ازدواج کنم نغمه که برق از کله اش پریده به پویا می گوید که برود و در حالی که یادش رفته برای چه پیاده شده بوده سوار اتوموبیلش می شود و شروع به گریه کردن می کند……. .
1- به نظر شما نویسنده برای یاددادن چه نکته ای سکانس فوق را در فیلم جای داده است؟؟
الف) این که پسرهای 17ـ18 ساله چقدر خل وچلند!!!
ب) عشق و عاشقی سن وسال نمی شناسد!!!
ج) دانشگاه محل شکوفایی استعدادهای نشکفته ی جوانان ایرانی ست!
د) خواستگاری باید با تقدیم یک هدیه آغاز شود…..
2- به نظر شما بهرام و پویا که آخر فیلم مشخص می شود برادرند چرا اصلا به هم شبیه نیستند؟
الف)اشکال ژنتیکی وجود داشته است!!!
ب) پیام فیلم مهم است و بقیه موارد ممکن است در هر فیلم ایرانی یا هندی پیش بیاید.
ج) برای رد گم کنی!!
د)انتخاب بازیگران فیلم دچار کم بینی مفرط بوده است!!!
3- به نظر شما کارگردان با ساخت این فیلم نامه شعور مخاطب را در چه حدی فرض نموده است؟
الف) درحد یک نخود
ب) درحد شعور یک بز ماده.
ج) در حدشعور یک بز نر(عمق فاجعه دراین گزینه نسبت به گزینه بالایی بیشتر است!!)
د) کارگردان مخاطب را بی شعور فرض نموده است!!
4ـ به نظر شما بهرام و پویا در چه رشته ای و در چه دانشگاهی قبول شده اند که تعداد ورودی های ترم اولی در آن فقط 15 نفراست؟(این سوال با توجه به تعداد دانشجویان موجود در سکانسهای دانشگاه طرح شده است.(
الف) سیم کشی تلفنهای بی سیم ـ واحد دوقوز آباد کرج
ب) برق زیر شاخه ی سه فاز عشقولانه – واحد گوشتال تپه ی شهریار
ج) عمران زیر شاخه ی آبادانی و توسعه روابط عشقولانه – امیرآباد یزدان شهر بومهن
5- به نظر شما در این سریال کارگردان چگونه تصویری از دانشگاه ارائه می کند؟
الف) تصویر خیلی بی تربیتی ای!!!
ب) بنگاه همسریابی.
ج) دقیقا محل تحصیل و کسب علم.
د) تیمارستان.
6- به نظر شما پویا چرا عاشق نغمه شده است؟؟
الف) چون بقیه دخترهای کلاسشان همه دوست پسر دارند ولی نغمه تابلو بازی در نمیاورد!!!
ب) چون در متن فیلم نامه بوده است!!
ج) چون کله اش بوی قورمه سبزی می دهد!
د) چون فکر می کند همین ترم اولی باید یک فکری بردارد وگرنه …
7- به نظر شما در سکانس فوق چرا نغمه پس از خواستگاری پویا در اتوموبیل گریه می کند؟
الف) از ابهت عشق اساطیری پویا دلش هری پایین ریخته است!!!
ب) به بدبختی و خاک تو سری خودش!!!
ج) از دست نویسنده که اورا به چه فلاکتی کشانده است!!
د) از شباهت داستان خودش و پویا به لیلی و مجنون اشکش در آمده است!!!
8- به نظر شما این فیلم در چه ژانری ساخته شده است؟؟
الف) تخیلی – عشقولانه!
ب) وحشت ـ تخیلی!!
ج) حماسی – پروانه ای!
د) سرکاری!!!
9- به نظر شما این فیلم برای چه گروه سنی ساخته شده است؟؟؟
الف) جنین!!!
ب) 5/1 تا 5/3 سال!!!
ج) 1 تا 100 سال!!!
د) با توجه به پیچیدگی های داستانی فیلم فعلا نظر قطعی نمی توان داد!!
10- دیدن کدام فیلمی را به دیدن این فیلم ترجیح می دهید؟
الف) دختر لر
ب ) در پناه تو!!!
ج) لورل هاردی!!!
د) تلویزیون خاموش!!!
11- پایان فیلم را چگونه پیش بینی می کنید؟
الف) بهرام و پویا و فرهاد سر نغمه می جنگند.در پایان این نبرد عشقی پویا در حالی که قلب فرهاد را در دست راست و قلب بهرام را در دست چپ گرفته زخم وزیلی !! روبروی پنجره ی اتاق نغمه زیر باران روی زمین می افتد!!!
ب) پویا و نغمه با هم ازدواج می کنند بهرام و سمیرا هم با هم ازدواج می کنند و فرهاد و خاله ی بهرام هم همین طور!!!
ج )پویا پایش به پارتی های شبانه باز می شود درست هنگامی که نغمه به او جواب مثبت می دهد پویا می فهمد که ایدز گرفته خودرا کنار می کشد نغمه پس از شکست عشقی با بهرام سر سفره ی عقد می نشیند درست در هنگام گفتن بله مادر پویا در اتاق را باز می کند و می گوید که دکتر گفته پویا توهم ایدز داشته و در حقیقت سالم است و…
د) نغمه از دست این سه تا خل وچل خود کشی می کند پویا ترک تحصیل می کند بهرام به جرم شرکت در پارتی های شبانه دستگیر می شودو….
به گزارش پارسینه به نقل از اعتماد، روز جمعه 10 اکتبر 2008 برابر با 19 مهرماه سال 1387 نمایش فیلمی در سینماهای امریکا و انگلستان آغاز می شود که به واسطه یک ویژگی مهم برای ایرانیان جذاب و مهم است.
«مجموعه دروغ ها» جدیدترین فیلم کارگردان کهنه کار سینمای امریکا ریدلی اسکات در این روز به پرده سینماها می رود که نام یک بازیگر شناخته شده سینمای ایران در میان اسامی دست اندرکاران آن به چشم می خورد؛ گلشیفته فراهانی.
پس از آنکه سایت سینمایی معتبر imdb حدود 10 روز پیش نام گلشیفته فراهانی را به جمع بازیگران این فیلم اضافه کرد، کمپانی برادران وارنر هم چهارشنبه شب در تریلر جدیدی که از فیلم منتشر کرد تصاویری از بازی فراهانی را قرار داد تا سرانجام شایعه یی که یک سال است در محافل سینمایی و رسانه یی به گوش می رسد، تایید شود.
سایت imdb هنوز توضیحی درباره نقش فراهانی و نام شخصیتی که او آن را ایفا می کند ارائه نداده است اما تا پیش از این از درج نام این بازیگر در لیست دست اندرکاران فیلم «مجموعه دروغ ها» با نام اصلی Body of lies خودداری می کرد. فیلم بر مبنای کتابی به همین نام نوشته دیوید ایگناتیوس یادداشت نویس معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. این کتاب آوریل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سینمایی آن توسط کمپانی معروف برادران وارنر خریداری شد.
رمان «مجموعه دروغ ها» مضمونی در ارتباط با مبارزه با تروریسم دارد و داستان یک مامور سیا به نام راجر فریس است که برای پیدا کردن یک تروریست مهم از سران القاعده به نام «سلیمان» به اردن می رود.
کتاب تا حدودی به نقد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا می پردازد و در مجموع اثر منتقدانه یی محسوب می شود. در برگردان سینمایی این رمان تغییراتی ایجاد می شود که یکی از مهم ترین آنها اضافه شدن شخصیتی به نام «عایشه» است که در داستان اصلی با نام «آلیس» وجود داشت. شخصیتی که قهرمان داستان در جریان پیدا کردن سلیمان دلباخته اش می شود.
ویلیام موناهان فیلمنامه نویس اسکاربرده به خاطر فیلم معروف «مردگان» مارتین اسکورسیزی که کار بازنویسی و اقتباس از داستان اصلی را برعهده داشته، شخصیت عایشه را در قالب یک پرستار تصویر کرده که البته هنوز جزئیات کامل آن مشخص نیست.
گلشیفته فراهانی ایفاگر این نقش است در حالی که نقش نخست فیلم را لئوناردو دی کاپریو بازی می کند و راسل کرو هم بازیگر نقش مهم دیگری در فیلم است.
فیلمبرداری فیلم سال گذشته آغاز شد و بخش های مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فیلمبرداری شده است. گفته می شود بعد از انتخاب گلشیفته فراهانی برای بازی در فیلم سازندگان آن تغییراتی در فیلمنامه اولیه انجام داده اند تا حضور فراهانی در فیلم با موازین خاص حقوقی و قانونی کشور در تضاد نباشد.
ریدلی اسکات کارگردان کهنه کار انگلیسی در فیلم هایش همواره تلاش داشته نگاهی چندجانبه به مضامین داشته باشد و گواه آن فیلم معروف «ملکوت آسمان» است که در آن تصویری واقع گرایانه از مسلمانان ارائه و به طور ضمنی از صلاح الدین ایوبی ستایش می شود.
حضور بازیگران ایرانی در فیلم های هالیوودی سابقه طولانی دارد اما در چند سال اخیر تعدادی از بازیگران فعال فعلی سینمای ایران امکان حضور در چند فیلم مهم هالیوود را یافته اند که مهم ترین آنها همایون ارشادی است که سال گذشته فیلم «بادبادک باز» با بازی او در سینماهای جهان اکران شد. او هم اینک مشغول بازی در فیلم جدید الخاندرو آمه نابار با نام «آگورا» است.
با این همه حضور فراهانی در فیلم جدید ریدلی اسکات که بسیاری از اکنون آن را از شانس های مسلم اسکار 2009 می دانند سرفصل جدیدی در حضور بازیگران سینمای ایران در عرصه های بین المللی خواهد گشود.
همچنین بنا بر گزارش سینمای ما، گفته می شود یکی از شرایط اصلی و ابتدایی گلشیفته فراهانی برای حضور در این فیلم، رعایت کامل حجاب اسلامی در تمام نماهای فیلم بوده که این شرط حتی در قرارداد این بازیگر برای فیلم هم قید شده است.
فیلم تازه ریدلی اسکات برخلاف پروژههای سینمایی قبلیاش در سکوت نسبی خبری و رسانهای تولید شد که گویا دلیل اصلی این سکوت خبری، موضع تند ضد آمریکایی فیلم است.
جمعه ساعت 10:30 بود که مامان اومد صدا زد که پاشین ساعت یازدهه ...صبحونه نخود درست کردم بخورین.... که با موجی از اعتراضات روبرو شد : که ای بابا ما همین یه روز جمعه رو داریم که یه سیر بخوابیم ولمون کن ........حالا ساعت 12 بخوریم طوری میشه
ولی اون دیگه کار خودشو کرده بود چون دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد ..خواهرم هم همینطور ...البته اون خیلی شکمووهه ..تا شنید مثل برق گرفته ها پا شد رفت سراع نخودها
ما هم از ترس اینکه دیگه هیچی گیرمون نیاد مجبور شدیم پا شیم
دادا2 (خواهر دومی )مثل خر می خورد تازه می گفت چرا اینجوری درست کردی بدمزست
نزدیکای ظهر بود که خاله زنگ زد که ما ظهر می یایم اونجا ..... با 3 تا بچه.... تصور کن با داش کوچولو ما میشن 4 تا.... چقدر بگم که ما همین یه روز جمعه رو داریم که آرامش داشته باشیم..هیشکی نوفهمه...
عصر رفتیم خونه سارا دختر همسایه از اونجا هم تصمیم گرفتیم بریم بازار ...آخه شب قرار بود برم تولد هیچی نداشتم کادو ببرم
ساعتای نه و نیم بود که دادا1 و نومزدش اومدن دنبالم که بریم تولد.....عجب تولدی...
دختره یواشکی خونه دوست پسرش تولد گرفته بود و به صرف ارکستر و رقص نور و مشروب و ......
ولی امان از پذیرایی کم و مسخرش و ساندویچ همبر بدمزه و..... که ساعت 12 هم پاشدیم رفتیم از ترس اینکه مامورا بریزن تو خونه و خلاصه ما هم از نون خوردن بیفتیم(منظورم استخدامی تو اداره که دیگه همینم با یه شب خوشی از دست میره)
ساعتای 1 بود که خوابیدیم
۳شنبه عصر تصمیم گرفتیم بریم خونه عموی مامانم که 3 هفتس فوت کرده و به بازماندگانش سری بزنیم
خلاصه با مامان و داش کوچولو و دادا (به زبان بندری همون خواهره) رفتیم اونجا و کلی به گپ و خنده گذشت و عکسایی که در ولولوژی قبلی چاپ شده بودو نیگا کردیم و یاد خاطره ها و........
ساعتای نه و نیم بود که پا شدیم و تو راه همه جلیز و ولیز می کردیم که دیگه کجا بریم
مامان گفت بریم خونه عمه ارشده ولی یادمون اومد که جمعه ناهار اونجا ول بودیم خلاصه گفتیم بقیه ساعات رو به خونه عمه کوچیکه بریم که رفتیم و اونجا روانی شدیم چون 2 پسر شیطون که اون داشت با داش ما می شدن 3تا که تا می تونستن با روح و روان ما بازی کردن و سوهان کشیدن
ساعت 11 دیگه طاقتا تموم شدو ما اومدیم خونه به صرف سریال ترانه مادری....
پریشب جاتون خالی بازم یه ولولوژی دیگه
اول رفتیم عکاسی کلی عکس چاپ کردیمو ....و به یه زوج جوون که پسره کلی خوشتیپ بود ولی آخرش دیدیم که خودش و زنش سوار موتور گازی شدن و رفتن حسابی خندیدیم
خدا بهمون رحم کنه .... که اینقدر مسخره می کنیم.....
بعدش رفتیم دنبال مصی جلوی سمبوسه فروشی ...اونجا پسر همسایه رو دیدیم و مجبورش کردیم واسه ما هم سمبوسه بخره
بعدش رفتیم خونه مصی و زدیم رقصیدیم تا ساعت ۱۰
بعدش رفتیم خونه خالم چون می دونستیم نومزد دختر خاله که هنوز ندیده بودیمش امشب اونجاست( یه خاله دیگه خبر چینی کرده بود) خلاصه مثلا ما اتفاقی اومدیم اونجا و از برکت نومزد جدید کلی پذیرایی شدیم و چیزای خوشمزه خوردیم و بعد از سریال ترانه مادری یعنی ساعت ۲۳:۳۰ تصمیم گرفتیم بریم خونه بابا بزرگ دنبال مامانم بیاریمش خونه
ساعت ۱۲ خونه بابابزرگ بودیمو بعد با مامان جون و داداش کوچولو اومدیم خونه
تا ساعتهای ۱:۳۰ بامداد هم به گپ و غیبت کردن از خونه خاله گذشت
وای صبح هم به سختی و زور و ضرب پاشدم برم اداره که تو سرویس هم کاملا خواب بودم
ماتیاس اشتاینر از آلمان با مجموع ۴۶۱ کیلوگرم قهرمان دسته فوق سنگین بازیهای المپیک ۲۰۰۸ پکن شد.
اشتاینر در یکضرب وزنه ۲۰۳ کیلوگرم را بالای سر برد و در دو ضرب نیز موفق شد وزنه ۲۵۸ کیلوگرمی را مهار کرده و با ۴۶۱ کیلوگرم مجموع به مدال طلای این دوره از بازیها دست یابد. بعد از وی یوگنی چیگیشف از روسیه و ویکتورز شرباتیس از لتونی به ترتیب با مجموع ۴۶۰ و ۴۴۸ کیلوگرم عناوین دوم و سوم را به خود اختصاص دادند و مدال های نقره و برنز را بر گردن آویختند.
حسین رضازاده از کشورمان در رقابتهای المپیک ۲۰۰۴ آتن با بلند کردن وزنه ۲۱۰ کیلوگرم یکضرب، ۵/۲۶۲ دو ضرب و مجموع ۵/۴۷۲ به مدال طلای دسته فوق سنگین وزن دست پیدا کرده بود.
عشق به لیلی رو حال کردی....... یه خورده (با شما هستم آقایون) یاد بگیرین
۹درس زندگی :
درس اول : یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
نتیجهء اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!
نتیجهء اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه ، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید!
نتیجهء اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید
نتیجهء اخلاقی: یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری هستند!
نتیجهء اخلاقی: هیچوقت به چیزی که کاملا” در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن!
نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!
نتیجهء اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!
نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ٬ادعا نداشته باش
۵شنبه شب با خواهرم تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه بخوابیم
بگو خوب .......
خوب
خلاصه قرار شد اول با مامانم برم خونه یکی از فامیلها که مامانشون فوت کرده بود برای تسلیت.
بگو خوب....
خووب
خوب معلومه که کم آرایش کردم و مجبور شدم از اونجایی که قرار بود جیم بزنم و با دختر عمه برم بازار... کیف لوازم آرایش رو هم بردارم و بزارم تو ماشین
بگو خوب...
خوب
بعد از مجلس پرسه.. سریع گازشو گرفتم تا بازار... چون دختر عمه در بازار واستاده بودو هر چی فحش تو عالمه رو داشت بهم می داد
بعد از خرید(یه کیف خریدم که حالا پشیمونم.. می خوام پسش بدم) رفتیم خونه عمه
فرداش جمعه بود که عمه به مامان اینا گفت که ظهر به صرف نخود پلو با گوشت بیان اونجا
خلاصه تا عصر اونجا بودیمو و قتی خواستم برم خونه فهمیدم که کیف آرایشی من تو ماشین نیست و کاملاً غیب شده
حسابی حالم گرفته شد و سوختم
شب هم با لوازم آرایش خواهرم آرایش کردمو و شام رفتیم بیرون جاتون خالی
به هر حال قرعه کشی وام ماهانه به مبلغ 850000 تومان هم همون جا با بچه ها انجام دادیم که باز هم برنده نشدم ......که بازم حالم گرفته شد
حق میدین که شب خوابم نبره....آره؟
وای چی شد
وقتی رفتم پیش مدیر که چرا این همه زحمت کشیده و زیر آبی رفته .....خشکش زد و از اونجایی که فکر نمی کرد لو بره و من همه چیزو بفهمم ...... برای جلوگیری از جواب دادن و بیشتر ضایع شدن گفت اگه اومدی دعوا بفرما بیرون .....منم ا گفتم متاسفم و زدم بیرون......
از اون روز ما باهم اصلا حرف نمی زنیم.....
خدا عاقبت استخدامی منو به خیر کنه .......ایشالله به سزای اعمالش برسه و منم استخدام بشم و پوزش به خاک کشیده و مالیده و خونی بشه........
من توی یه اداره دولتی کار می کنم و 2 ساله که قراردادی هستم ولی وقتی قرارشد که استخدامم کنن
ای دل غافل .... مدیر بخش ، حسابی پیش معاون اداره زیرآبزنی منو کرده و کارمن فعلا تا اطلاع ثانوی لنگ موند
می خوام خفش کنم نامرد
سپردمش به خدا.... ایشالله که خیر نبینه که با آینده جوون گلی مثل من بازی کرد
سلام به همگی
من اومدم
یه دختر بندری
تو این وبلاگ می خوام خاطرات و مطالب جالب واستون بنویسم
خیلی خیلی خوش اومدم مگه نه؟