اندر حکایات ولگردی

۵شنبه شب با خواهرم تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه بخوابیم

بگو خوب  .......

خوب

خلاصه قرار شد اول با مامانم برم خونه یکی از فامیلها که مامانشون فوت کرده بود برای تسلیت.

بگو خوب....

خووب

خوب معلومه که کم آرایش کردم و مجبور شدم از اونجایی که قرار بود جیم بزنم و با دختر عمه برم بازار... کیف لوازم آرایش رو هم بردارم و بزارم تو ماشین

بگو خوب...

خوب

بعد از مجلس پرسه.. سریع گازشو گرفتم تا بازار... چون دختر عمه در بازار واستاده بودو هر چی فحش تو عالمه رو داشت بهم می داد

بعد از خرید(یه کیف خریدم که حالا پشیمونم.. می خوام پسش بدم) رفتیم خونه عمه

فرداش جمعه بود که عمه به مامان اینا گفت که ظهر به صرف نخود پلو با گوشت بیان اونجا

خلاصه تا عصر اونجا بودیمو و قتی خواستم برم خونه فهمیدم که کیف آرایشی من تو ماشین نیست و کاملاً غیب شده

حسابی حالم گرفته شد و سوختم

شب هم با لوازم آرایش خواهرم آرایش کردمو و شام رفتیم بیرون جاتون خالی

به هر حال قرعه کشی وام ماهانه به مبلغ 850000 تومان هم همون جا با بچه ها انجام دادیم که باز هم برنده نشدم ......که بازم حالم گرفته شد

حق میدین که شب خوابم نبره....آره؟

نظرات 1 + ارسال نظر
اناهیتا شنبه 2 شهریور 1387 ساعت 10:05 http://avaieab.blogsky.com

خوشحالم که با یک دختر بندری آشنا شدم.من سال ها اونجا زندگی کردم .دبیرستان ناصر خسرو میرفتم وجمیله بوپاشا
دلم برای هوای گرم بندر تنگ شده.(توضیح اینکه مامانم اینا هنوز اونجان ولی من ...)
من لینکت میکنم تو هم اول سری به من بزن بعد خواستی لینکم کن. خوشحال میشم در بندر هم خواننده داشته باشم

مرسی عزیزم
منم خوشحالم که باهات آشنا شدم
بندرهم حسابی گرمه
راستی دانشجوی شهرستانی؟
منم لینکت کردم خیلی وبلاگ خوبی داری
این متن های قشگو از کجا میاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد